مذهب شناسی

بررسی و نقد ادیان و مذاهب

مذهب شناسی

بررسی و نقد ادیان و مذاهب

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

و العن اعدائهم اجمعین

پاسخی کوتاه به شبهه دربارۀ رابطۀ اهل بیت عصمت (سلام الله علیهم اجمعین) با غاصبین خلافت

(بررسی مباحث به شکل علمی، باعث روشن شدن اذهان ملّتهای مختلف خواهد گردید

و مانع از کشاندن مباحث به درگیریهای بی نتیجه خواهد بود)

از جمله تلاشهای نافرجام گمراه کنندگان برای فریب اقشار عمومی، آن بوده که سعی کنند تاریخ صدر اسلام را به گونه ای جلوه دهند تا بعضی وقایع ناگوار از مخالفتهای برخی صحابه و غاصبین خلافت با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و ظلم و دشمنی بر اهل بیت آن حضرت (صلی الله علیه و علیهم) را مخفی نمایند تا حدّی که تحریف و خیانت تا بدان جا پیش رود که تصوّر شود میان پیامبر و اهل بیت (صلی الله علیه و علیهم) از یکسو، و از سوی دیگر برخی صحابه و غاصبین خلافت، اختلاف و دشمنی نبوده و افراد ناآگاه خیال کنند رابطه ای خوب برقرار بوده!!!

از آنجا که لزوم طاعت و محبّت نسبت به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله- و جانشین معصوم او که منصوب از طرف خداست یعنی امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب (علیه الصلاه و السلام)-  به دلالت آیات قرآن و نصوص متواتره و براهین فطری و عقلی، بر همۀ مسلمین اوجب واجبات بوده است، و این حقیقت در منابع فرق مختلف چنان درخشان است که انکار آن از یک عاقل بدور می باشد (و قسمتی از مدارک و ادلّه اش را در مقالات ذکر کردیم)، با دیدن بعضی وقایع مسلّم و قطعی تاریخ، که نشان دهندۀ دشمنی و کینه توزی عدّه ای از صحابه مانند ابوبکر و عمر و دخترانشان -به انواع مختلف- با پیامبر و اهل بیتش (صلی الله علیه و علیهم) می باشد، برای توجیه و انکار این معضل از سوی تحریفگران و خیانت پیشگان، اخیراً تلاشهای نافرجامی انجام شده تا به گونه ای جلوه دهند که میان غاصبین فوق الذکر، با پیامبر و اهل البیت علیه و علیهم السلام- مشکل چندانی در میان نبوده و دشمنی ها را انکار نموده اند !!

امّا اندک آشنایی با تاریخ صدر اسلام و بلکه مراجعه اجمالی به قرآن مجید و آیاتی که دربارۀ بعضی از اطرافیان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله- نازل شده و نیز اندک رجوعی به نقلهای مسلّم میان فریقین، روشن تر از آفتاب نشان می دهد که رابطه میان پیامبر اسلام و اهل بیت عصمت صلوات الله علیهم اجمعین- از یک سو، و جمعی از صحابه خصوصاً غاصبین خلافت، ابی بکر و عمر و عثمان و عایشه و حفصه از سوی دیگر، رابطه ای آکنده از کینه توزی ها و دشمنی های شدید بوده است. گرچه آن عدّه از صحابه و غاصبین خلافت، عملاً بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله- مجال پیدا کردند بطور رسمی و علنی اقدام جدّی تری به عداوت و کینه توزی با اهل بیت پیامبر را نشان دهند...

نمونه های مدارک آنچه ذکر شد در منابع فرق مختلف اسلامی بسیار بیش از آنست که در چند مجلّد کتاب آورده شود، و آشنایان با منابع فرقۀ محقّه که از مقصد آگاهند. امّا اسناد این واقعیّت، در منابع خود اهل تسنّن نیز بسیار زیاد و روشن می باشد که اینجا به چند مورد اکتفا می شود.

دربارۀ استناد به منابع اهل تسنّن پیش تر بیان شد به معنی اعتبار قائل شدن برای آن نیست بلکه به جهت الزام و اسکات منکر است، و اگرنه آنچه فوق تواتر در منابع خاصّه داریم کافی بود.

نمونه هایی از مخالفتها و دشمنی های منافقین از صحابه و غاصبین خلافت،

با پیامبر اسلام و اهل البیت (علیه و علیهم الصلاه و السلام) قبل و بعد از شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ؛

نمونه یکم) دشمنی با رسول الله (صلی الله علیه و آله) :

در بازگشت از تبوک وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به منطقه ای کوهستانی رسید، منافقین اهتمام جستند که پیامبر اسلام را به قتل برسانند.

ذیل آیه شریفه  «یحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا کلمۀ الکفر و کفروا بعد اسلامهم و هموّا بما لم ینالوا...» (سوره توبه، آیه 74) ؛ یعنی: « به خداوند سوگند می خورند که [ آن سخنِ کفر را] نگفته اند، و حال آنکه به تحقیق کلمۀ کفر را گفته اند، و همّت کردند به چیزی که بدان نرسیدند...»

منابع فراوان از عامّه و خاصّه ذیل این آیه دارند که مراد از «همّت کردنِ آنها به آنچه به آن دست نیافتند» در این آیه، برنامه و تلاش منافقین بر قتل پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود که نتوانستند نقشۀ پلیدشان را انجام دهند.

در اینجا ماجرا از «دلائل النبوّۀ» اثر بیهقی اشاره می شود و سپس چند منبع دیگر از منابع اهل تسنّن ذیل آن ارائه می گردد.

... عن عروۀ قال: و رجع رسول الله صلی الله علیه [وآله] و سلّم قافلاً من تبوک الی المدینۀ حتی اذا کان ببعض الطریق، مکر برسول الله صلی الله علیه [وآله] و سلّم ناس من اصحابه، فتآمروا ان یطرحوه فی عقبۀ فی الطریق، فلما بلغوا العقبۀ ارادوا ان یسلکوها معه، فلما غشیهم رسولُ الله صلی الله علیه [وآله] و سلم اُخبر خبرَهم، فقال: «من شاء منکم ان یأخذ بطن الوادی فانّه اوسع لکم» و اخذ النبیّ صلی الله علیه [وآله] و سلم العقبۀ و اخذ الناس بطن الوادی الّا النفر الذین مکروا برسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلّم لمّا سمعوا بذلک استعدّوا و تلثّموا و قد همّوا بامر عظیم و امَرَ رسولُ الله صلی الله علیه [وآله] و سلّم حذیفۀ بن یمان و عمّار بن یاسر، فمشیا معه مشیاً و امَرَ عمّاراً ان یأخذَ بزمام الناقۀ و امَرَ حذیفۀ ان یسوقها، فبینا هم یسیرون  اذ سمعوا بالقوم من ورائهم قد غشوهم.

فغضب رسولُ الله صلّی الله علیه [وآله] و سلّم و امر حذیفۀ ان یردّهم و ابصر حذیفۀُ غضَبَ رسولِ الله صلی الله علیه [وآله] و سلّم، فرجع و معه مِحجَنٌ، فاستقبلَ وجوهَ رواحِلِهم فضرَبَها ضرباً بالمِحجَن و ابصَرَ القومَ و هم متلثّمون، لا یشعر انما ذلک فعل المسافر، فرَعَّبهم الله ُ عزّوجلّ حین ابصروا حذیفۀ و ظنّوا انّ مکرَهم قد ظهر علیه، فاسرعوا حتّی خالطوا الناس، و اقبل حذیفۀُ حتّی ادرک رسولَ الله صلی الله علیه [وآله] و سلّم، فلمّا ادرکه قال: «اِضرب الراحلۀ یا حذیفۀ! و امشِ انت یا عمّار!» فاَسرَعوا حتّی استوی باعلاها فخرجوا من العقبۀ ینتظرون الناس.

فقال النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم لحذیفۀ: «هل عرفتَ یا حذیفۀ مَن هؤلاء الرهط او الرکب او احدا منهم؟» قال حذیفۀ: «عرفتُ راحلۀَ فلانٍ و فلانٍ». و قال: «کانت ظلمۀ اللیل و غشیتهم و هم متلثّمون.» فقال صلی الله علیه [وآله] و سلّم: «هل علمتم ما کان شأن الرکب و ما ارادوا؟» قالوا: «لا و الله یا رسول الله». قال: « فانهم مکروا لیسیروا معی حتی اذا اظلمت فی العقبۀ طرحونی منها.» ... (دلائل النبوّۀ، البیهقی، ج5، 256 257)

معنی: و رسول خدا - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم همراه کاروان از تبوک به طرف مدینه برمی گشتند، تا آنجا که در قسمتی از راه، عدّه ای از اصحاب پیامبر نسبت به رسول خدا -صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- مکر و خدعه کردند و با همدیگر برنامه چیدند تا هنگام گذشتن پیامبر از گردنه ای از راه کوهستان، آن حضرت را به درّه بیاندازند و به قتل برسانند. در تاریکی شب، پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- از نقشۀ آنها باخبر شد و فرمود: «هر کس از شما خواست از درون وادی [پائین کوهستان] که راه بازتر و فراخ تر است برود»، اما پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم از بالای گردنه و راه کوهستان، راهی شد و مردم از راه پائین رفتند، غیر از آن چند نفر که برنامه خدعه و مکر با پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- داشتند، وقتی این مطلب را شنیدند آماده شدند و چهره های خود را با نقاب پوشاندند و همّت کردند به جنایتی بسیار بزرگ، و پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- امر فرموده بود که حذیفۀ بن یمان و عمار بن یاسر همراه با او بیایند و امر نمود که عمّار زمام ناقه را بگیرد و حذیفه آن را براند، پس همچنانکه می رفتند ناگاه شنیدند که آن گروه از پشت سر آمده اند...

پس رسول خدا - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- غضبناک شد و حذیفه را امر فرمود که آنها را رد کند که بروند، و حذیفه غضب رسول خدا - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم را دید. پس به طرف آن گروه برگشت درحالیکه با خود چوب دستی را برده بود، تا به آنها رسید و با چوب دستی به مرکب های آنها زد و آن گروه فهمیدند درحالیکه با نقاب چهره هاشان را پوشانده بودند، درحالیکه حذیفه این نقاب پوشان را نشناخته بود، پس وقتی این گروه منافقین، حذیفه را دیدند، خداوند عزّوجل آنها را ترسانید و گمان کردند که مکر و نقشه شان برای حذیفه آشکار گشته است، لذا به سرعت برگشتند تا لابلای مردم، قاطی شدند. پس حذیفه آمد تا به رسول خدا - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- رسید وقتی به ایشان رسید، آن حضرت فرمود: ای حذیفه، مرکب را راه بیانداز و تو ای عمّار راه برو»، پس بسرعت رفتند تا به بالای گردنه رسیدند و از کوهستان خارج شدند درحالیکه منتظر مردم بودند.

پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- به حذیفه فرمود: ای حذیفه! آیا آن گروه را شناختی که چه کسانی بودند؟ سواره هاشان یا هر یک از آنها را؟». حذیفۀ عرض کرد: « مرکبِ فلانی و فلانی را شناختم، امّا شب تاریک بود و آنها چهره شان را با نقاب پوشیده بودند».  پس پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- فرمود: « آیا دانستید این سواره ها چه کاره بودند و هدفشان چه بود؟». حذیفه عرض کرد: « نه، قسم به خدا ای رسول خدا».

پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- فرمود: «آنها مکر و نقشه داشتند که با من بیایند تا در تاریکی گردنه، مرا از کوه بیاندازند». اصحاب عرض کردند: «ای رسول خدا، آیا دستور نمی دهی که وقتی مردم آمدند، گردنِ این گروه را بزنیم؟» پیامبر -صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- فرمود: « نگرانم که بین مردم شایع کنند که محمّد [ص]، صحابۀ خودش را کشته!». پس پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- آن منافقین که توطئۀ قتل پیامبر را داشتند امّا ناکام مانده بودند- را برای حذیفه و عمّار، نام بُرد و فرمود: « فعلاً این مطلب را مخفی و پوشیده بدارید».

ذیل آیه 74 سورۀ توبه، بسیاری از اصحاب حدیث و کتب معتبر نزد اهل تسنّن، چنین ماجرایی را آورده اند، از جمله احمد حنبل و دیگران. ( مثلاً ر.ک : ابن کثیر دمشقی : البدایۀ و النهایۀ، 5 19  و...)

ابن حزم اندلسی در «المحلّی : الایصال فی المحلی بالآثار: ابومحمد علی بن احمد، ج12، ص 160 ؛ نشر دارالفکر بیروت» اشاره کرده که از طریق ولید بن جمیع، نقل شده که جزء آن عدّه که در بازگشت از تبوک نقشۀ قتل پیامبر - صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- را داشتند، ابی بکر، عمر، عثمان، طلحه، و سعد بن ابی وقّاص بوده اند... (ل اجمعین)

ابن حزم بر نقل ولید بن جمیع اعتماد نکرده. حال آنکه او از راویان صحیح مسلم از معتبر ترین کتب نزد اهل تسنن است و جمعی از علمای آنها مانند احمد بن حنبل و... وی را مورد اعتماد شمرده اند....(ر.ک: البدایۀ و النهایۀ، 5، 25 و...)

نمونۀ دوم) ماجرای قلم و دوات دشمنی با رسول الله و امیرالمؤمنین علی و امامان معصوم - علیهم الصلاه و السلام- ؛

غزالی اذعان دارد که عمر در ماجرای غدیر، محضر حضرت علی [امیرالمؤمنین علیه السلام]، اظهار بیعت نمود. اما سپس هوای نفس و ریاست طلبی بر او غلبه کرد و بر خلاف آن بیعت، عمل کرد و آنگاه که پیامبر - صلی الله علیه [وآله]- قبل از وفاتشان فرمود: «قلم و دواتی بیاورید که اشکال این امر را از شما زائل کنم و صاحب حق خلافت بعد از خودم را برایتان بنویسم»، عمر گفت: «این مرد [ = پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)] را رها کنید که او هذیان می گوید. (سر العالمین، ابی حامد غزالی، ص21، مکتبۀ الثقافۀ الدینیه: النجف الاشرف، الطبعه الثانیه، 1385، مطبعه النعمان النجف الاشرف)

در جای خود روشن شد که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در این ماجرا که در اواخر زندگیشان در این دنیا، قلم و دواتی خواستند تا چیزی بنویسند که اختلاف امّت را رفع نماید...، می خواستند امامت و ولایت و خلافت الهیّه و بلافصل امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب و دوازده امام معصوم را یادآور شوند...

امّا به هر تقدیر، چنان برخوردی در پیشگاه پیامبر الهی، جنایتی بس بزرگ و نشانگر کفر محض می باشد. چنانکه به دلالت عقل و قرآن و نصوص فوق تواتر، هر مسلمانی می داند که ذات مقدّس پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در تمام لحظات منشأ حقّ محض می باشند و اطاعت از امر این ذات مقدّس همیشه بر همگان واجب است، و توهین و ایستادن به مخالفت در مقابل ایشان، کفر می باشد.

ماجرای این توهین و جسارت عمر در محضر رسول الله و خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) در منابع فراوان از کتب آنها آمده ( از جمله صحیح بخاری، باب فضل الجهاد و السیر- صحیح مسلم، 11، 95 تاریخ الامم و الملوک، 3، 193 - مسند احمد، 3، 346 و...)

خداوند لعنت فرموده کسانی را که علناً در مقابل خدا و پیامبر ایستاده و پیامبر معصوم الهی را تکذیب می نماید. 

نمونۀ سوم)

دشمنی عایشه و حفصه با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله- و آستانۀ شهادت آن حضرت، در منابع اهل تسنّن؛

بخاری و مسلم روایت کرده اند: «...عن عائشه قالت: لددنا رسول الله فی مرضه و جعل یشیر إلینا أن لاتلدّونی، فقلنا: کراهیة المریض بالدواء! فلمّا أفاق قال: ألم أنهکم أن تلدّونی؟! قلنا: کراهیة الدواء! ...فقال [ص]: لا یبقی منکم أحد إلا لدّ و أنا أنظر، إلا العباس فإنه لم یشهدکم.» (صحیح بخاری، ج 8، ص 42/ صحیح مسلم، ج 7، ص 42)

عایشه گفت: «به رسول خدا در بیماری اش دوا خوراندیم، پیامبر [صلی الله علیه وآله] به ما اشاره می کرد که به من دوا نخورانید. گفتیم: به خاطر کراهت مریض از دواست! پس وقتی حال پیامبر [ص] افاقه پیدا کرد، گفت: آیا شما را نهی نکردم که به من دوا نخورانید؟ گفتیم: مریض از دوا بدش می آید [ لذا متوجّه نمیشود دارو برایش مفید است] !... پس پیامبر[ص] گفت: هر کس در خانه است باید دوا بخورد درحالیکه من می بینم، به جز [عمویم] عبّاس که او در کنار شما حضور نداشت».

احمد بن حنبل نیز مشابه این روایت را نقل کرده (مسند احمد، ج6، ص53) . در السیره النبویّه، ابن کثیر و تاریخ طبری نیز آمده است. (السیرۀ النبویّه: ابن کثیر، ج4، ص446 / تاریخ طبری، ج۲، ص۴۳۸).

روایات متعدّدی در این باره از عامّه نقل شده که از این روایات نتیجه می شود که در روزهای آخر زندگانی شریف پیامبر اکرم - صلّی الله علیه و آله- در این دنیا، آنها مادّه ای -به عنوان دواء- را به اکراه به ایشان خورانیده اند. با اینکه رسول الله - صلّی الله علیه و آله- آنان را از این کار نهی می فرمود. مثلاً نقل شده در بیماری آن حضرت صلی الله علیه و آله- زنها به او دارو خوراندند در حالیکه او روزه دار بود. (الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۳۵)

در میان کسانیکه جنایت کردند و این ظلم و اذیّت را نسبت به ساحت قدس پیامبر -صلی الله علیه و آله- انجام دادند، بعضی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله- بوده اند و نقل روایت به صیغۀ متکلّم از زبان عایشه می باشد. بنا به نقل، پیامبر [صلی الله علیه و آله] سپس آنها را امر فرمود که همگی از آن ماده بخورند، غیر از عبّاس که در میان آنها نبوده است.

این درحالیست که به حکم عقل و بنصّ قرآن اطاعت از رسول الله - صلی الله علیه و آله- در هر حالی واجب است و ایشان هرگز از روی هوا و هوس و... سخن نمی گوید. امّا این ماجرا که طبق سایر ادلّه، به شهادت آن حضرت (صلی الله علیه و آله) انجامید- ، هم مخالفت با پیامبر خداست و هم اذیّت پیامبر (صلّی الله علیه و آله).

واضح است که این قول عایشه که «کراهیة المریض بالدواء»، توهین و جسارت و ظلمی بزرگ نسبت به ساحت قدس پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله- و برای گمراه کردن دیگران بوده تا بتواند ظلم خود را به پایان برساند.

هر عاقلی می داند که رسول الله -صلی الله علیه و آله- معصومند و در تمام لحظات و حالات، جز حق از ایشان صادر نمی شود و در هر حالی، همه باید از ایشان اطاعت کنند... امّا منافقین اینجا نیز، از رسول الله صلی الله علیه و آله- اطاعت نکردند...  

روشن است کسانیکه در این کار شریک بوده اند همگی در آتش دوزخ مخلّد خواهند بود، خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم فرموده: «وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَإنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فِیها أَبَداً» (سورة 72، آیة 23)

و قال تعالی: «إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً» (سوره 33، آیه 57)

از دوران زندگانی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) موارد بسیاری نقل شده که آن حضرت، نسبت به عایشه و حفصه بیزاری داشتند، و این دو زن، با آن حضرت و اهل البیت دشمن بودند. مثلاً در منابع اهل تسنّن آمده که پیامبر دوست داشت تا زنده بود، مرگ عائشه را ببیند. (البدایه و النهایه، ج5، ص244) . در منابع اهل تسنّن آمده که زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) دو دسته بودند. یک گروه جناب امّ سلمه (علیها السلام) و ... . و گروه دیگر، عایشه و حفصه و...؛ که نظام غاصب، از این دستۀ دوم حمایت میکرد. (سیراعلام النبلاء، 2، 143 و 187 صحیح بخاری، 2، کتاب الهبه:89 المعجم الکبیر، 23، 50 ، ح132   فتح الباری، 9، 309 و...)

نمونۀ چهارم) دیدگاه [امیرالمؤمنین] علیّ بن ابی طالب [سلام الله علیه] دربارۀ ابی بکر و عمر، در صحیح مسلم (از معتبرترین منابع نزد اهل تسنّن) ؛

مسلم بن حجّاج نیشابوری در صحیحش به نقل از قول دومین غاصب خلافت عمر- چنین دارد:

عمر خطاب به عبّاس [عموی پیامبر ص] و نیز خطاب به علیّ بن ابی طالب [امیرالمؤمنین علیه السلام] گفت: ... فلما تُوفّی رسول الله [ص]، قال ابوبکر: انا ولیّ رسول الله [ص]، فجئتما تطلب میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراثَ امرأتِه من ابیها...  فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً...  ، ثمّ تُوفّی ابوبکر و انا ولیُّ رسولِ الله [ص] و ولیُّ ابی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً ... .

یعنی پس از وفات رسول خدا [ص] ابوبکر گفت: من جانشینِ رسول خدا هستم، پس شما دو نفر (عبّاس و حضرت علی) آمدید و تو ای عبّاس، میراثِ برادر زاده ات را مطالبه میکردی و این [یعنی امیرالمؤمنین علی علیه السلام] ، میراثِ همسرش از پدرش [ رسول خدا] را مطالبه می نمود... پس شما دو نفر [یعنی عبّاس عموی پیامبر و امیرالمؤمنین علی علیه السلام]، ابوبکر را دروغگو، گناهکار، حیله گر و خیانتکار دانستید ...

پس از مرگ ابوبکر، من جانشینِ پیامبر و ابی بکر شدم. و باز شما دو نفر، مرا دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن دانستید.

(النیسابوری، مسلم بن الحجاج القشیری ( المتوفی 261 ه )، صحیح مسلم، ج3، ص 1378، ح 1757، کتاب الجهاد و السیر، باب حکم الفیء، نشر دار احیاء التراث العربی بیروت)

در این روایت، به وضوح، دومین غاصب خلافت یعنی عمر بن الخطاب، تصریح کرده که [امیرالمؤمنین] علیّ بن ابی طالب [علیه السلام] چه دیدگاهی دربارۀ شخصیّت ابی بکر و عمر داشته اند. به تصریح خود او، امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب (علیه السلام)، هر دوی ابابکر و عمر را دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن می دانست.

همچنین از همین نقل استفاده می شود که خود غاصبین خلافت، لفظ «ولیّ» را در معنی «جانشین» بکار برده اند...

نمونۀ پنجم) عبدالرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن اوس بن الحدثان النصری... فلمّا قبض رسول الله [ص] قال ابوبکر: انا ولیّ رسول الله [ص] بعده، .... ثمّ اقبل علی علیّ [ع] و العباس، فقال: و انتما تزعمان انه فیها ظالمٌ فاجرٌ... ثمّ ولّیتُها بعد ابی بکر سنتین من امارتی... و انتما تزعمان أنّی فیها ظالمٌ فاجرٌ...؛

عمر گفت: وقتی رسول خدا از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من ولیِّ پیامبر (= جانشین و وصیّ پیامبر)، بعد از او هستم ...؛

سپس عمر خطاب به علی [ع] و عبّاس گفت: شما دو نفر عقیده دارید که ابوبکر، در امر خلافت، ظالم و فاجر است...

سپس من بعد از ابوبکر، دو سال حکومت کردم... و شما دو نفر، عقیده دارید که من در این باره ظالم و فاجر هستم...

(ابن ابی شیبۀ الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (المتوفی 235 ه)، الکتاب المصنف فی الاحادیث و الآثار، ج5، ص 469، ح 9772 ، نشر مکتبۀ الرشد الریاض، الطبعۀ الاولی، 1409 ه)

در این روایت نیز به صراحت و وضوح، عمر بن الخطاب ل- می دانسته که امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) عقیده دارد که ابی بکر و عمر، ظالم و فاجر هستند... خصوصاً در امر غصب خلافت.

بررسی هایی دربارۀ سند روایت اخیره با مبنای اهل تسنّن:

-         مالک بن اوس بن الحدثان النصری: از رواۀ صحیح بخاری و مسلم و دیگر صحاح اهل تسنّن.

مزی در تهذیب الکمال درباره اش چنین دارد: ذکره محمد بن سعد فی «الصغیر» فی الطبقۀ الثامنۀ من الصحابه ممن ادرک النبی [ص]... (المزی، یوسف بن الزکی (المتوفی 742 ه)، تهذیب الکمال، ج27، ص122، نشر الرساله بیروت، الطبعۀ الاولی 1400 ه)

-         محمّد بن مسلم (ابن شهاب زهری):

از رواۀ صحیح بخاری، مسلم و دیگر صحاح اهل تسنّن.

ابن حجر درباره اش نوشته: الفقیه الحافظ متفق علی جلالته و اتقانه و هو من رئوس الطبقۀ الرابعه.

(العسقلانی الشافعی، احمد، (المتوفی 852 ه)، تقریب التهذیب، ج1، ص 506، نشر دار الرشید سوریا، الطبعۀ الاولی 1406 ه)

-         معمّر بن راشد:

از رواۀ صحیح بخاری و مسلم و بقیۀ صحاح اهل تسنّن.

ذهبی درباره اش نوشته: ... و قال احمد لا تضم معمرا الی احد الا وجدته یتقدمه ... احمد گفته هر کس را کنار معمّر قرار دهی، معمّر از او جلوتر است... (الذهبی، شمس الدین (المتوفی 748 ه)، الکاشف فی معرفۀ من له روایۀ فی الکتب الستۀ، ج2، ص 282، نشر دارالقبله للثقافۀ الاسلامیه: علو جده، الطبعۀ الاولی 1413 ه )

بنابر این سند این روایت، در مبنای اهل تسنن، تمام است.

پس در این روایات و مانندِ آن، عقیدۀ امیرالمؤمنین علی علیه السلام- نسبت به غاصبین خلافت و رابطه با آنها واضح است. چنانکه در سایر منابع آنها نیز پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله-، دشمنی و کینه های عدّه ای از امّت با امیرالمؤمنین علی علیه السلام- را بیان فرموده بود. حاکم نیشابوری با شرائط مسلم و بخاری روایت نموده که پیامبر صلی الله علیه و آله- برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام- بیان فرمود که امّت بعد از ایشان، با امیرالمؤمنین علی علیه السلام-، مکر و نیرنگ خواهند نمود (المستدرک علی الصحیحین، محمد بن عبد الله الحاکم النیسابوری، دار الکتب العلمیه، بیروت، ج3، ص150). همچنین در نقلهای بسیار از منابع معتبر نزد آنها آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله- از کینه های گروه هایی از امّت نسبت به امیرالمؤمنین علی علیه السلام- سخن به میان آوردند که این کینه ها را بعد از پیامبر علنی می کنند. (مجمع الزوائد، الهیتمی، المتوفی 807 ، دارالفکر، ج9، ص 155)

نمونۀ ششم)

ابن قتیبه دینوری از بزرگان اهل تسنّن- نقل زیر را آورده درحالیکه تصریح دارد اهل البیت خصوصاً حضرت فاطمۀ زهرا [سلام الله علیها] نسبت به ابی بکر و عمر و پیروانشان، بسیاربسیار غضبناک و ناراضی بودند و آنها را نفرین می کنند:

فقال عمر لابی بکر: انطلق بنا الی فاطمۀ فانّا قد اغضبناها...

... فلمّا قعدا عندها، حوّلت وجهها الی الحائط.

فلمّا سلّما علیها، فلم تردّ علیهما السلام.

...قالت: فانّی اُشهدُ اللهَ و ملائکتَه انّکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبیَّ لاشکوَنَّکما الیه.

... و هی تقول: واللهِ لادعونَّ الله علیک فی کلّ صلاۀ اصلّیها. (الامامۀ و السیاسۀ، ابن قتیبه، ج1، ص 12-13)

یعنی عمر به ابی بکر [برای ظاهر سازی و جلوگیری از فضیحت نظام حاکم] گفت: برویم نزد فاطمه که او را به غضب آوردیم...

... پس وقتی عمر و ابوبکر نزد حضرت فاطمه [سلام الله علیها] آمدند [درحالیکه آن حضرت در بستر شهادت بود]، حضرت فاطمۀ زهرا [سلام الله علیها] رویش را از آن دو برگرداند به طرف دیوار.

وقتی ابوبکر و عمر به حضرت فاطمه، سلام گفتند، حضرت فاطمه جواب سلامشان را نداد.

حضرت فاطمه زهرا [سلام الله علیها] فرمود: «من خداوند را شاهد می گیرم و ملائکۀ او را نیز شاهد می گیرم که شما دو نفر [یعنی ابابکر و عمر]، من را به سخط آوردید و هرگز مرا راضی نکردید و اگر پیامبر را ملاقات کنم، حتماً شکایتِ شما دو نفر را به سوی او خواهم بُرد.» ... و حضرت فاطمه [سلام الله علیها] به ابی بکر فرمود: «قسم به الله که در هر نمازی که بخوانم، تو را نفرین و لعن می کنم.»

رفتار سیّدۀ نساء العالمین حضرت فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) دربارۀ غاصبین خلافت، راه حق را برای هر حق جویی تا قیامت آشکار نموده است.

و در نمونۀ سوم یادآور شدیم که بنقل متواتر، وقتی آن حضرت غضب فرموده، خداوند متعال غضب فرموده.

همچنین دربارۀ واقعۀ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها- که از منابع معتبر نزد فرق مختلف ذکر شد، از جمله نقل فرائد السمطین از جوینی بود که در آن، حضرت رسول صلی الله علیه و آله-، پیش از شهادتشان، ظلم غاصبین خلافت بر حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را پیشگویی فرموده بود و در آن، کسانیکه حضرت زهرا سلام الله علیها- را مورد هجوم و ضرب قرار دادند تا آن حضرت به شهادت رسید، پیامبر صلی الله علیه و آله- آنها را لعن و نفرین فرمود. (فرائد السمطین، ابراهیم بن محمد الجوینی الشافعی، المتوفّی 722 یا 730 ، ج 2، ص 34 و 35 طبع محمودی بیروت)  و ذهبی از منقّدین مهم نزد اهل تسنن- جوینی را بسیار مدح نموده است . (تذکرۀ الحفاظ، ج4، ص 1505 و 1506 ش24)

نمونۀ هفتم)

بخاری در صحیحش که به زعم اهل تسنّن از معتبر ترین کتب است- چنین دارد: فغضِبَت فاطمۀُ بنتُ رسولِ الله [ص] فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتّی تُوفّیِت... (صحیح بخاری، ح 2862 / مشابه در مسند احمد بن حنبل، ش 25)

یعنی : فاطمه دختر رسول خدا [ص] بر ابی بکر خشم گرفت و با او قطع رابطه نمود. این قهرِ وی با ابی بکر، پیوسته ادامه داشت تا فاطمه [س]، از دنیا رفت...

شبیه این نقل در دیگر منابع اهل تسنّن نیز فراوان آمده، مثلاً : صحیح بخاری، ش 3913 ، صحیح مسلم ش3304 ، و مدارک فراوان دیگر...

این درحالیست که به نقل متواتر، رسول الله [صلی الله علیه و آله] فرموده بود خداوند بخاطر غضب حضرت فاطمه [سلام الله علیها]، غضب می کند... (مستدرک حاکم، ج3، ص153 / مسند ابی یعلی، ج1، ص190 /مشابه در صحیح بخاری ش3437 و 3483 و مدارک بسیار فراوان دیگر...)

***

این ادلّه در کنار سایر براهین و مدارک بسیار فراوان دیگر از قرآن و نقل مسلّم نزد همۀ فرق به روشنی نشان می دهد ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و حفصه و معاویه و...، با اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، دشمنی و کینه توزی داشتند، مانند ماجرای قتل حضرت زهرا (سلام الله علیها) و فرزندش حضرت محسن (علیه السلام)، انکار فرمایش پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حدیث متواتر ثقلین و تکذیب حدیث متواتر غدیر دربارۀ امامت الهیّه و خلافت بلافصل و ولایت امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب و دوازده امام معصوم تا بقیّۀ الله الحجّۀ بن الحسن المهدی (علیهم الصلاه والسلام) و غصب خلافت این ذوات مقدّسه ... و منع نقل احادیث پیامبر - صلی الله علیه و آله- و تغییر و بدعت در احکام دین و سایر جنایات و ظلمهای غاصبین خلافت که چنان روشن است که هیچ عاقلی نمی تواند آنها را نادیده بگیرد... (مدارک فراوان از عامّه و خاصّه موجود است)

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین

***

پاسخی کوتاه به اشکالی دربارۀ استناد به منابع عامّه

اشکال: چطور شما (شیعه) از کتب خود اهل تسنّن، استدلال می نمائید به چیزی که نشان دهندۀ بطلان مذهب اهل تسنّن می باشد، مگر خود آنها و نویسندگانشان این روایات و ادلّه -که مورد استناد شماست- را از کتبِ خودشان ندیده بودند که شیعه شوند؟

جواب:

اوّلاً) قبل از جواب مجدّداً تذکّر لازم است که استناد ما به منابع آنها، به معنی معتبر دانستن این منابع و روش آنها نیست، بلکه از باب الزام و اسکات منکر است تا در مبنای خودشان بهانه ای نداشته باشند و حجّت تمام باشد. البتّه عقاید حقّۀ شیعه، به پشتوانۀ براهین عقلی و فطری و قرآنی و نقل خود شیعه روشن و محکم و کافی می باشد، امّا در بحثهای رایج با مخالفین، معمولاً به کتب خود آنها هم استناد می شود...

امّا در مورد سؤال فوق؛ «استبعاد» و «چطور ممکن است!؟» واقعیّت خارجی را عوض نمی کند. باید ادلّۀ ما را ببینید و قضاوت عقلی داشته باشید. وقتی برهان روشن، حقّانیّت قول شیعه را ثابت نمود، این مخالفین هستند که باید عقوبت شوند که چرا با وجود این همه ادلّۀ روشن، شیعه نشده اند!؟ 

ثانیاً) اینکه برخی بزرگان اهل تسنّن چیزی را نقل کرده باشند امّا به حقیقت یا مدلول آن پایبند نباشند و از معتقد شدن به آن استکبار جسته باشند، چیز غیر ممکنی نیست.

ثانیاً -1) در قرآن آیاتی داریم به چنین معنایی که عدّه ای، حقیقت را به روشنایی تمام می فهمند سپس آنرا انکار می کنند. چون بعد از آنکه خداوند حقیقت را نشان داد و روشن نمود، این خود انسان است که می تواند با اختیار، حق را قبول یا رد کند.

«الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» (146بقره)

مشاهده می شود که خداوند در این آیه فرموده عدّه ای از اهل کتاب، پیامبر خاتم (صلّی الله علیه و آله) و حقّانیّت او را می شناسند همچنانکه فرزندان خودشان را می شناسند، و گروهی از اینها حتماً حق را کتمان می کنند درحالیکه می دانند... .

 لذا مشکل اینها این نبوده که نشناسند یا ندانند، بلکه بعد از دانستن و درک حقیقت، با اختیار آنرا انکار کرده اند و گروهی آنرا کتمان می کنند...

«فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ (13)

وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ» (14نمل)

در این آیات نیز فرموده آیات و بیّنات الهیّه به روشنی بر آنها آمده بود امّا در مقابل آیات روشن الهی ایستادگی و انکار می کردند درحالیکه «استیقنتها انفسهم». منکرین در حالی انکار کرده اند که نزد خودشان یقین داشتند که این حق است...

لذا منکرین، حق را فهمیده اند، امّا با اختیار در دنیایی که دار اختیار و امتحان است -  حق را قبول نکرده اند. و لذا این منکرین، با کسانیکه مثلاً از نعمت «عقل» بهره ندارند و مستضعف یا دیوانه هستند، تفاوت دارند، چون مجانین معذورند و درکِ عقلی ندارند که مورد بازخواست قرار بگیرند. امّا این آیات نشان می دهد که منکرین، حقیقت را به روشنایی تمام شناخته اند، امّا به آن معتقد نشده اند و از پذیرش حق و زیر بار حق رفتن، مخالفت کرده اند.

ثانیاً-2) می توان وجوه عدیده ای در نظر گرفت که یک دانشور سنّی مطلبی را در کتابش بیاورد یا نقل کند که بتوان از آن مطلب، علیه عقیدۀ خودش استناد جست. مثلاً:

ثانیاً-2-1) گاهی بعضی واقعیّتهای تاریخ چنان واضح و روشن است و عدّۀ زیادی آن را دیده یا نقل کرده اند که اگر یک نویسندۀ سنّی بخواهد آن واقعه را در کتابش هیچ اشاره ای نکند، به اعتبار خودش و کتابش ضربه می خورد. مثل واقعۀ غدیر که حجّتِ حقّانیّت عترت علیهم السلام- را بر همگان تمام نموده است و حقّانیّت امامت انحصاری دوازده امام بعد از رسول از امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب تا الحجّۀ بن الحسن المهدی (سلام الله علیهم اجمعین) و غاصبانه بودنِ خلافتِ سایرین را بار دیگر- نشان داده، در عین حال چون واقعه ای بود که در میان آن جمعیّت عظیم و به روشنی و وضوح تمام تبلیغ و بیعت گرفته شد بطوریکه هیچ جایی برای مخفی کردنِ آن باقی نمانده است، لذا علمای مخالف نیز برای اینکه به اعتبار خودشان و کتبشان صدمه نخورد، ناچار در کتبشان به آن اشاره ای کرده اند (با اینکه کتب اهل تسنّن، فقط بعضی فقرات خطبۀ غدیر را نقل کرده اند، که البتّه حجّت در همین حد هم تمام شده) .

ثانیاً-2-2) همچنین چه بسا دانشور سنّی در حین نقل ماجرا متوجّه نباشد که این نقل علیه مذهب خودش قابل استفاده است و لذا آنرا نقل کرده یعنی غفلت کرده از اینکه این نقل به کجا منتهی خواهد شد.

            ثالثاً)

وقتی مبنای فکری باطل و روحیّات شیطانی بر انسانی حاکم شود، زشت و زیبا را عوضی می گیرد. مثلاً در فضایی که طاعت از دستور خدا و لو به قیمت مخالفت با توده هایی از مردم- محور نباشد، حتّی گاهی از کارهای قبیح و زشت، با افتخار یاد می شود. چنانکه قبل از بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله- در دوران جاهلیّت، به تصریح قرآن، اعمال و ظلمهای بسیار قبیح و زشت را با افتخار انجام می دادند. لذا این فرض چندان دور نیست که ناقل احادیثی که آن احادیث دلالت بر حقّانیّت امیرالمؤمنین علی علیه السلام- داشته باشد و دلالت بر غاصبانه بودنِ خلافت بوسیلۀ اصحاب سقیفه باشد، چنین روایاتی را نقل کند، امّا با افتخار بر عداوتش بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام- اصرار و تأکید ورزد. مثلاً در ماجرای کربلا نقل شده که دشمنان سیّدالشهداء صلوات الله علیه- می گفتند ما حقّانیّت تو را می دانیم، امّا کار خود را خواهیم کرد! یعنی شقاوت و پلیدی انسان تا بدان جا رسیده که با اینکه حق را روشن می بیند و اذعان دارد، امّا بر کینه توزی با آن اصرار ورزد العیاذ بالله-. اینجا هم ممکن است دانشور مذهب باطل، مطلبی را نقل کند که دلالت بر بطلانِ مذهبش دارد، امّا با اینکه آنرا نقل کرده، به مدلولش معتقد نباشد.

چطور وقتی خود غاصبین خلافت و توده های کثیر امّت، در پیش روی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله- با آن حضرت بر خلافت و امارت امیرالمؤمنین علی علیه السلام- بیعت کردند، امّا به فاصلۀ اندکی، آنرا انکار کرده و به ظلم بر آن حضرت پرداختند؟! پس تعجّب نیست اگر انسانها با اینکه حق را می دانند، امّا به آن معتقد نباشند و طبق آن عمل نکنند. اساساً عقوبت آنها در دستگاه حساب الهی، به همین سبب است که حق را فهمیده و شناخته اند ولی با آن مخالفت نموده اند. لذاست که خدا و رسول و ائمّۀ دین (صلی الله علیه و علیهم) از آنها برائت جسته و آنها را به عذاب دردناک ابدی خبر داده اند.

اللّهمّ صلّ علی فاطمۀ و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک

و صلّ علی اهل بیتها و العن اعدائها اجمعین.

اللّهمّ العن قاتلی سیّدۀ نساء العالمین و عجّل فرج المنتقم لها.

و السلام علی من اتّبع الهدی امیرحسن طهرانی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۱
امیر طهرانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی